
خدایا ، مهربانا آمد اینک موسم فصل بهارت باز
بخشکان تخم های نفرت و کین از زمین سبز دلها را
بگردان حال مارا بهترین حال و ببخش از لطف بی پایان خود بر دستهای آمده سویت
نگارا ، نازنینا
خسته ام از حرفهای پر فریب و مانده ام در کوچه های تنگ تنهایی
بی خیال ای یار یکتایم ، سخن کوتاه گردانم ز تنهایی و سردی و غمی بنهفته در دل
و کنم آغاز لطف بی مثالت را
خداوندا ببخش از لطف بی مثلت هزار و سیصد و چندی محبت بر دل و بنشان هزار و سیصد و هشتاد شاخه گل به گلدان و بسوزان یک هزار و سیصد و هشتاد و هفت بار گناه و معصیت از کوله بار غفلت و سستی
چه گویم باز ؟
بنوشان یک هزار و سیصد و هشتاد و هفت جرعه حقیقت ز دریای بدون موج و آرام وجودت بر لبان تشنه و خشکیده از نیرنگ و تزویر .
رحیما ، مهربانا
کن رضا اعمال مارا روز و شب با ذکر دل آرای نامت
رسان بر ساحل امنت شکسته زورق امیدواران را تا دگر آرام گیرد بر کناری دنج
عزیزا ، ذوالجلالا
بباران ابرهای رحمت و برکت به پهنای زمینهای ندیده حاصل و در حسرت باران
و اما رهگذر دیگر چه خواهد ؟
حبیبم ، یکه زیبای همیشه ناز
کنون از آستان کبریایی از همان عرش خدایی عاجزانه خواهشی دارم ، تا رسانی آشنا منجی عالم ، سرور و مولا ، معطر نرگس فصل بهاران را تا جهان گردد گلستان تا زند لبخند گلبوته به فصل تا ابد سبز وسپید عشق .
چهارم فروردین/حرم سیدالکریم عبدالعظیم الحسنی