چه خبر بود به باغ ؟
که پرستو به سحر داد ز کف صبر و قرار ....
آنچنان سرخوش و مست
روی آن شاخه نشست
که من از شوق رها کرده نماز
چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست
پنجره بگشودم
باغ ، تن شسته و خاک
پیشباز سفری گمشده را دست بکار ..
وه که غوغایی بود !
سوسن و لاله ، اقاقی، همه در رقص به پرواز نسیم
ارغوان آینه دار .....
همه جا عطر دلاویز عبورت
همه جا شوق طرب خیز حضورت
خبر از آمدنت بود ..... بهار !